عید و ...
حال و هوای این روزای این شهرم دیدنیه ،طبق معمول نزدیک عید و چهارشنبه سوریه صدای تیر و ترقه ها بیشتر آدمو یاد جنگ می ندازه تا عید .مخصوصا از دیروز که یکی برام تعریف کرد پارسال یکی از این خدا نشناسا ترقه میندازه سمتشون و شبکه چشم دختر کوچولوشو پاره میکنه.این روزا اونقد درگیرم که خوشحالی عید یادم رفته.راست میگن هر چی بزرگتر می شی مشکلات بیشتر میشن.دوس دارم زودتر برگردم به زندگی عادیم.کتاب بخونم ،تفریح کنم،آشپزی کنم....
تو این مدتم خوب بود دیدن خیلیا و آشنایی با دوستای جدید،دیگه آخراشه ،شاید دلم تنگ بشه .